الخميس، ٥ رجب ١٤٢٨ هـ


منوچهرجمالی

« خـردِ سـنگی »
خردی که زهدان ِتخمهای جهانست
چرا، خردِسام ِنریمان، سنگیست؟
اقتران «هلال ماه» ، با«خوشه پروین»
نخستین « سنگ= امتزاج» بوده است
که باهـم ، « مـاهِ پــُر» میشدند
ماه پـُر= هلال ماه+ خوشه پروین= ماه پروین

درفرهنگ ایران
انسان، درخـت یا سـروی هست
که فرازش،« ماه پُـر» ، یا«ماه پروین» است
تصویر ِانسان : ماهِ پـُر، فراز درخت

«خرد، زهدان ِآبستن به تخم جهان هستیست»

داستان دقوقی در مثنوی مولوی :
هفت شمع+ هفت درخت + هفت مردی
که باهم، یک شمع ، یکدرخت ، یک مردند
درشاهنامه ، دیده میشود که تصویر انسان ، تصویر ِ سرو، یا درختی است ، که برفرازش ، « ماهِ گِرد، یا ماه پُر» میباشد . ولی آنچه به کلی فراموش ساخته شده است ، آنست که « مـاه پـُر»، برای آنها چه محتوا ومعنائی داشته است.
ماه پـُر، سنگام یا سنگیدن و آمیختن هلال ماه ، با خوشه پروین بوده است . هلال ماه ، « زهدان جهان هستی » است، و خوشه پروین ، هفت تخمه است که تخمه های کل جهان هستی است واین تخمه ها ، به هم پیوسته اند. اقتران هلال ماه ، با خوشه پروین ، هم « اصل پیدایش و آفرینش کل جهان و زمان و خدایان » ، شمرده میشده است ، وهم طبعا، « اصل روشنائی و بینش » بوده است . تصویرآنها از« آفرینش » و« روشنی و بینش »، با خدائی که با اراده وقدرتش ، جهان را فراسوی خودش ، خلق میکند ، سازگار نبوده است، بلکه آفرینش وروشنی و بینش ، برای آنان ، پیآیند آمیختن، یا سنگشدن = امتزاج ِ « خوشه ای که تخم همه جانهاست »، با « زهدان کل جهان » بود .
سراسر هستی ، ازخدا گرفته تا جانورو انسان و گیتی و زمان را، فقط میتوان از روند « زائیدن و روئیدن » فهمید و شناخت . آفرینش ، مفهومی انتزاعی از ترکیب این دو پدیده بوده است ، واین خود گام بسیار بزرگی در اندیشیدن میباشد .
این اندیشه ، در قصه دقوقی در دفترسوم مثنوی مولوی ، که تحول هفت شمعی ( روشنی ) که یک شمعند، وآن هفت شمع ، هفت مرد ند ، و چگونگی تحول آن هفت درخت (هفت شمع = هفت مرد) به یک درخت نیز بازتابیده شده است . دقوقی درداستان مثنوی ، درجستجوی دیدن « خدا دروجود انسان » « درکنار دریا » ست، و درست اونیز، همان تجربه ای را میکند که رستم در کناردریا ، کرده است و درخت گزی را می بیند که فرازش ، سیمرغ(= ماه ) و پروین نشسته اند.
گفت روزی میشدم مشتاق وار
تا ببینم در« بـشـر» ، « انوار یار»
تا ببینم « قلزمی در قطره ای »
« آفتابی ، درج اندر ذره ای »
چون رسیدم ، سوی یک ساحل ، به گام
بود بیگه گشته روز ، و وقت شام
جمع شمع ( اصل روشنی) با درخت وبا انسان در این داستان، چیزی جزهمان تصویرکهن ازانسان نیست ، که درختیست که فرازش ماه پـُراست . فقط دراینجا، تصویر اصلی « ماه پـُر » ، که اقتران و امتزاج و اتصال هفت تخم پروین باهمست، آشکارترگردیده است.
این فروافشانده شدن تخمها ، از« اقتران هلال ماه با خوشه پروین » در زمین درتن انسانها ، همان روند« نهادن قلزم در قطره » ، یا « نهادن آفتاب در ذره » یا « پنهان کردن گنج نا گنجیدنی، درتن هرانسانی » میشود . این تصویر انسان، به صورت درختی که فرازش ، ماه تمامست که اصل روشنی و بینش درتاریکی شمرده میشده است، تصویریست که ازغنای بی نظیر انسان ، حکایت میکند، چون پروین ، بهمن ِ گم و ناپیدا ست، که تحول به « شش تخم به هم چسبیده= خوشه » یافته است ( ارتای خوشه ) که کل هستی جهان و زمان وانسان ازآن میرویند .« خرد انسان » ، هلال ماه یا زهدان کیهانیست ، که تخم همه جهان وخدایان وزمان درآن ، درروندِ تکون یافتن است . انسان ، درزهدان خردش ، تخم کل جهان و خدایان و زمان را دارد ، تا بپروراند .
این تصویر، تصویر بسیارمهمیست که گوهر بینش وخرد ِانسان را درفرهنگ ایران ، مشخص میساخته است .
خرد بهمنی ، شناخت حقیقی را چگونه شناختی میداند؟ خرد بهمنی ، درشناختش ، پدیده ها و رویدادها و زمانها را، درمتمایزساختن ازهم ، ازهم پاره نمیکند . دراندیشیدن ،« تجزیه » نمیکند . دراندیشیدن ، تیغ برّنده روشنائی بکار نمی برد . به همین علت نیز، خرد بهمنی ، خرد ِ ضد خشم ( ضد قهرو violenceآزاروپرخاشگری) شمرده میشد . خرد بهمنی ، برای شناختن ، پدیده هارا ازهم به دونیمه اره نمیکند ، و آنهارا پس از بریدن ، باهم متضاد نمیسازد . ولی این کاریست که در تصویر« هـمـزاد » زرتشت ، شده است . ازاینرو « بهمن زرتشت » ، همان « بهمن سام و زال و رستم » یا « بهمن درفرهنگ ایران » نبود . شناختن ، درپی ِ درک « دیگربودن » است ، نه بدنبال ِ کاستن دیگری ، به « ضد » . شناختن ، هرچند در جدا کردن ازهم ، ممکن میگردد ، ولی این جدا کردن ، نباید پاره کردن و بریدن باشد . شناختن ، شناخت دیگرگونگیهاست ، نه شناخت « دشمن از دوست ، یا باطل ازحق ، یا تاریکی از روشنائی ، یا سیاه از سپید » .
« جدا کردن » ، برای روشن کردن وشـناختن ، باید « پیوستگی » را نیز نگاه دارد . هم جدا کند وهم بپیوندد . کثرت ، باید « وحدت درهمآهنگی » باشد . جهان واجتماع ، کثرتیست که درهمآهنگی ، وحدت می یابد . افراد، برغم دیگراندیشی ها و دیگرباشیها یشان ، توانائی همآهنگ سازی خود را باهم نیز دارند . واژه « جدا jad » ، همان واژه « جفت jut» هست .
« آنچه دیگرگونه» است ، « ضد » نیست . دراین جهان، هرچیزی ، « دیگری » هست ، ولی « ضد» نیست . هرچیزی ، قابل پیوند یابی با « دیگری» هست . چیزی که پیوند ناپذیر با دیگری باشد، درجهان هستی ، وجود ندارد . کفرو دین ، حقیقت وباطل ، خیرو شرّ ، « اهورامزدا و اهریمن زرتشتی » ... مفاهیمی بی معنا و پوچ هستند . « دشمن » ، دیگرگونه است ، نه « ضد و پیوند ناپذیر» . دشمن مطلق یا اصل شرّ ، وجود ندارد . ازاین رو خردِ بهمنی ، دربینش، به شیوه « رنگین کمانی = طیفی » میاندیشید ، و رنگها ( = گونه ها ، گون ، معنای رنگ دارد ) ، برغم گوناگون بودن ، به هم پیوسته بودند( رنگین کمان = کمان بهمن ) .
یکی از این تصاویر، جدا کردن موها ، درتارک سر بود که دوبخش سررا ازهم جدا میسازد ، ولی کلـّه وجمجمه انسان را به دونیمه ازهم اره نمیکند . این شیوه اندیشیدن فرهنگ سیمرغی درباره « روشن کردن یا شناختن درجستجوکردن » بود . مفهوم « روشنائی » آنها ، ازاین شیوه « جداشدن در حفظ پیوستگی » ، معین میگردید . نمونه بسیار برجسته دیگر آن ، « تبدیل یک ساقه گیاهی ، به خوشه » ، یا « تبدیل تنه درخت ، به شاخه هایش » بود . دانه های یک خوشه ، یا شاخه های یک درخت را میتوان ازهم بازشناخت ، درحالیکه همه دانه ها دریک خوشه ، و همه شاخه ها ی یک درخت باهم ، برغم جدائی ازهم ، باهم پیوستگی دارند .
این مفهوم ژرف بود که هم ماهیت « زمان » ، وهم ماهیت « خدایان ایران » ، وهم ماهیت « افراد دراجتماع » را مشخص میساخت . « زمان » ، چنانچه درشاهنامه آمده است ، شاخه های روئیده ازیک درختند . زمان ، بندها یا گره های ، نی بودند.
« نی» ، به علت وجود این گره ها و بندها ، « سنجه زمان » بود .ولی بند نی ، هربخشی را، به بخش دیگرنی ، پیوند میدهد .
خدایان ایران نیز، شـاخه های روئـیـده از یک درخـتـنـد . این تصویر، با مفهوم « تضاد شرک با توحید، دراسلام » سازگارنیست. مفاهیم اسلامی شرک وتوحید ، دراین فرهنگ ، نا به هنجاراست ، چون شاخه های درخت (= شرک) ، برضد تنه وریشه درخت ( توحید ) نیستند. بُن و ریشه درخت، که اصل توحید است ، درتاریکی ( کفرو ظلمت ) است، وشاخه های درخت که کثرتند ، در روشنائی هستند ( کثـرت = روشنی ) . شرک وتوحید ، متمم و مکمل همدیگر هستند . الله ویهوه ، درماهیت رقابتی و قدرتیشان ، نمیتوانند ، هیچ شریکی را تاب بیاورند، چون مفهوم « خدایان به هم پیوسته » را نمیشناسند . دراقلیم واحد ِجهان، فقط یک شاه و قدرت میگنجد. ازاین رو « آفریدن » در گستره فرهنگ ایران ، آفریدن باهمست ، که « همبغی = نیروسنگ » نامیده میشود . اندیشیدن ، اندیشیدن باهمست ، که « همپرسی » نامیده میشد . چیرگی مفهوم ِ تضاد شرک با توحید دراسلام ، توانائی درک مفهوم خدا را درفرهنگ ایران ، ازما میگیرد ، وبا خود ، « شناخت برپایه بریدن » را میآورد . همچنین این مفهوم از خدایان در ایران ، با مفهوم خدایان یونان همخوان نیست . اساطیر ایران را نمیشود با اساطیر یونان ، سنجید . فقط « تعدد خدایان » ، به خودی خود ، « گوهر خدا » را مشخص نمیسازد ، بلکه « شیوه پیوندیابیش» گوهر اورا مشخص میسازد . در تصویر فرهنگ ایران ازخدا ، همگی ِ خدایان ، برغم آنکه شاخه های روئیده بر یک درختند ، ولی باهم نیز یک درختند . همینگونه درگستره زمان ، همه اعصار تاریخ ، همه نسلهای پی درپی .. شاخه های یک درختند . هرنسلی و دوره ای ، خودرا هم « نوشوی گذشـته» ، وهم« زمینه برای نوسازیِ آینده » میداند .

بشـریـّت واجتما ع ، خـوشـه خـداست
ازتخمهِ خدا، خوشه بشرواجتماع میگردد


هنگامیکه در تصاویر گوناگونی که در داستانهائی که درگرشاسپ نامه اسدی ، از درخت زندگی آمده است ، بدقت بنگریم ، تصویر دیگری از رابطه خدا با انسان می یابیم ، که درادیان ابراهیمی و درآئین زرتشتی یافته نمیشود . خدا دراین فرهنگ ، آدم وحوائی را، که بُن همه انسانها باشد ، خلق نمیکند ، بلکه خود ِ خدا ، تخمیست که میروید، و تبدیل به « کل بشریت » ، « کل اجتماع » میگردد .
بشریت یا همه انسانها ، یا همه افراد اجتماع ، برغم گوناگونیشان ، برگهاِی یک درختند ، که از« یک تخم گمشده درتاریکی » ، روئیده اند . تصویر تورات و انجیل و قرآن ، از آدم وحوا ، بکلی برضد تصویر پیدایش انسان درفرهنگ ایران است ، ولو آنکه درپشت آدم ( درقرآن )، درلحظه اول خلقت ، تخم همه انسانها برای بستن عهد عبودیت ، نیز موجود شمرده شوند . خدا درفرهنگ ایران ، آدم وحوائی را به تنهائی فراسوی خود ، خلق نمیکند ، بلکه خدا، بنی هست که تنه درختی میشود که پـُر از برگهاست ، و این برگهای گوناگون ودانه های گوناگون ، انسانهای گوناگون هستند . خدا ، خودش یکباره ، تحول به کثرت افراد و بشریت ، به رنگین کمان اجتماع وانسانها می یابد . همچنین خدا ، درتنوع یابی درکثرت بیشمار انسانها وملتها و تیره ها وفرهنگها نیز ، شناخته میشود . هرانسانی ، چهره دیگری ازخداست. در رگ همه این برگها ، یک خدا یا یک شیره ، روانست . خدا ، شیره ایست که ، مستقیم و بیواسطه دررگ همه شاخه ها و برگها و دانه ها روانست . دراین تصویر، با مفهوم دیگری از انسان و ازاجتماع و برابری و همگوهربودن آنها روبروهستیم . آنها برابرند ، چون همه ازگوهرخدا هستند . همه انسانها ، مانند خدا وبه اندازه خدا ، اصالت دارند . انسان و اجتماع ، رابطه عبودیت با خدا به کردار معبود ندارد . و انسان واجتماع ، با خدا ، که خودش هست ، عهد ومیثاق نمی بندد . به عبارت دیگر، پدیده « ایمان » ، یک پدیده بیگانه با این شیوه آفرینش است . ایمان ، پدیده ایست که در هنگام بریدگی خدا از انسانها ، ایجاب میگردد . درفرهنگ ایران، کسی به خدا ، ایمان نمی آورد ، بلکه او ، تحول خدا بود .
بدین علت ، واژه « لک » اهمیت فوق العاده داشت . « لک » درکردی هم به معنای ، 1- شاخه است و2- هم به معنای ِ گره ( پیوند ) . « لکان و لکین » ، به معنای « چسبیدن » هستند . پس « لک » ، بیان 1- جدا شدن ازهم ، و درعین حال 2- چسبیده بودن به هم ، و گره خورده بودن به همست . اصطلاحات 1- سالک ( جنبش صعلوک ها ) که سپس به عرفان رسید 2- سلک ، و 3- سیالک = سیلک ، همه ، همین ترکیب « سه + لک » هستند . مثلا درنقش سنگ نگاره ِ دیبورگ ( نزدیک فرانکفورت ) ،« میتراس » و کاوتس (= رشن ) و کاوتوپاتس (= سروش ) ، سه شاخه اند ، که ازیک تنه درخت ، منشعب شده اند . این اندیشه سه تا یکتائی ( سه شاخه شدن خدا ) سپس در مسیحیت ، شکل متافیزیکی ِ« اقانیم ثلاثه » را به خود گرفت ، چون گواه بر گوهر« عشق در بُن هستی » مـیـداد .
در خوشه پروین ، تخم نادیدنی، که بهمن باشد، تبدیل به سه جفت ( سیالک= سیلک= سالک = صعلوک) می یابد، که همان « ایـر= هیر» ، یا « ارتای خوشه= ثـُریّـا » است ، که به اصطلاح زرتشت ،« اردیبهشت » شده است ، که هم معنای « سه » دارد ، و هم معنای « جستجو و پژوهش » دارد، و هم معنای « پیوند دهنده دو بخش وروشن کننده » را دارد . چنانکه واژه « ایـرمی » ، به معنای « سنگ نشان » یا « سنگیست که دربیابان، جهت نشان راه و هدایت مسافر برپا کنند » ناظم الاطباء .
« فرسنگ » نیز دراصل ، همین معنا را داشته است . همچنین « ایـر»، معنای « سنگ سخت » را دارد ( ناظم الاطباء ) که دراصل معنای «امتزاج و اتصال » داشته است . ازآنجا که « ایـر= سنگ ، یا اصل اتصال و امتزاج و پیوند دادن » هست ، واژه « ایرمان » معنای مهمان دارد. از سوی دیگر، ایـر= هـیـر، که اصل جفت بودنست ، ایجاب میکند که جفت ، همیشه جفتش را میجوید، تا با آن ، سنگ شود . بدین علت ، ایر= هیر= هیره = هره ، معنای « پژوهش وجستجو» را نیز دارد . عشق و جستجو ( طلب ) ، وشناختن وبازیافتن جفت ، دو پدیده جداناشدنی ازهم هستند .
ازاین رو، این همان « سه = ایر= هیر» است که « هفت » هم هست . بهمن ، تخمی گم و ناپیداست ، که« سه جفت تخم » میشود ( 6 = ثریا = تریا=three) که باهمدیگر، ( 1+6=7 ) هفت میشوند . هم سه و هم چهار( 1 بهمن + سه جفت ارتا ) و هم هفت ، نماد « اوج بستگی درحین تعدد» است .
اینست که ازجمله نامهای پروین ، « ایری غارون » بوده است ، که بتدریج، دراثرفراموش شدن اصل اندیشه ، به شکل « ایری فارون » درآمده است . ایری غارون ، گیاهی از تیره مرکبان هست و همگی آنها دارای گلهائی مجتمع بشکل خوشه در انتهای ساقه میباشند ( لغت نامه ) .
« قارون » درکردی به معنای « نیزارانبوه و زیاد » است . وازمقایسه ترکیبات دیگر قار باهم ، دراین شکی باقی نمی ماند که « قار= غار» ، همان « غرو=گرو » هست که « نی » باشد . این نام پروین ، مارا به شناخت « گروزمان = گرو دمان garo+dman= ghar+dman» که به آسمان وعرش اعظم ترجمه میگردد ، ولی درهزوارش به معنای اشکمب ( = زهدان ) است ، راهنمائی میکند . « دمن » به معنای خانه ومنزل وجاهست . گرو دمن ، به معنای « نیستان ونیزار+ خانه موسیقی وجشن + جایگاه و زهدان آفرینندگی » هست . آنچه در متون پهلوی ، گرزمان ، نامیده میشود ، چیزی جز همین « پروین » نیست .
پس « ایری غارون » به معنای « سه نی = سئنا = سه نیستان» هست که همان « ثریا = تریا » باشد . کلمه گاورس ، که درکردی ، گال و گارس هم خوانده میشود ، و خوشه ارزن است ، و همچنین گال که غوزه پنبه میباشد ، بهترین گواه بردرستی این اندیشه اند . ایری غارون ، یا خوشه پروین ، خوشه ، برفراز درخت زندگی یا سراسرجهانست .
اینست که « ساقه گیاه بودن ، که به خوشه میانجامد »، یا « تنه درخت بودن ، که به شاخه های متعدد، منتها میشود » اهمیت داشته است ، چون بیان تحول توحید ، به کثرت وروشنی است .
ساقه درخت ، درخوشه شدن ، در« کثرتی که به هم پیوسته میماند » ، روشن میگردد . همین واژه « ایـر» به« پنبـه» نیزگفته میشود . غوزه پنبه ( گال= گار) ، خوشه است ، چون حاوی دانه های پنبه درخود است . به همین علت به گاورس= گارس که خوشه ارزن باشد نیز، گال ( = گار) گفته میشود .
جدا کردن پنبه دانه ازپنبه نیز، یکی ازبرجسته ترین نماد های شناخت و بینش و روشنی بوده است . « حلاجی کردن » ، درست به این کار اطلاق میشده است، هرچند که سپس معنائی گسترده تر پیدا کرده است . « هـفـتـه » نیز، روند بیرون آوردن هفت تخم روشنائی ، از پنبه ( غوزه پنبه = زهدان سیمرغ ) است . « پنبه = پن + به » به معنای « زهدان به» ، یا « زهدان آفریننده سیمرغ » است . دریسناها دیده میشود که « سپنتا » ، « سپـنـا » نیز نامیده میشود . پس « پن »، همان معنای « پنت = پند » را دارد، که به معنای زهدانست و سپس، به معنای « مقعد »، کاسته شده است . ازاین رو بود که زرتشتیها ، از« هفته » و نامهای هفته ( بهینه ، شفوده ) ، سخت اکراه داشته اند .
خلق و جعل « هفت امشاسپند » درالهیات زرتشتی ، برای پیکار با اندیشه « پیدایش جهان و زمان ازخوشه پروین » بود . جعل ِ تصویر « هفت امشاسپند » برای آن بود که گفته شود، « هفت امشاسپند باهم » ، اصل آفریننده جهان باهمند . جهان ، ازهفت تخم در زهدان آسمان ( هلال ماه ) نمی روید ، بلکه هفت امشاسپند ، باهم ، آنرا آفریده اند . ازاین رو نیز دربندهش ، هفت امشاسپند باهم درنیایش درنیمروز ، جهان را میآفرینند . تصویر پیدایش جهان ازتصویر خوشه پروین در زهدان ماه ، ایجاد خطرهای بیشماری برای الهیات زرتشتی میکرد . این شش تخم بودند که درافشانده شدن ، شش گاهنبار میشدند ، که ازآنها گیتی( آسمان ابری+ آب + زمین+ گیاه + جانور+ مردم ) میروئیدند ، و این اندیشه ، جا برای اظهار آفرینندگی اهورا مزدا با خواست ، نمیگذاشت .
ازسوی دیگر، همه سرهای انسانها ( همه خردهای انسانها ) ، از همین افشاندن « ماه پر= هلال ماه + خوشه پروین » پیدایش یافته بودند . چنین تصویری از« خرد انسان » ، راه را به سراندیشه پیامبری و برگزیدگی ازخدا می بست.
چون خرد هرانسانی ، حامله به کل هستی و زمان و خدایانست . چنین تصویری ازانسان ، به آسانی محو کردنی از دلها و روانها نبوده است . با نابود کردن و فراموش ساختن تصویر« ماه پروین » ، معنا و محتوایش ، در قلبها و روانها زنده ماند .
تو کیئی دراین ضمیرم که فزونتر از جهانی ( مولوی )
یکی از نامهای اقتران ماه با خوشه پروین ( ماه پروین ) ، « سطوال »، و دیگری « انتله » است (فرهنگ گیاهی ِ ماهوان ) . سطوال ، مرکب از « ستوا + ال » است . « ستوا » درسانسکریت ، ماده اولیه جهان ، هیولی ، نطفه ، جنین ، ... ویکی ازسه عنصریا اجزاء عالم وجود است . جهان هستی به شکل نطفه وجنین در زهدان (= ال ) درحال تکوّن است . « انتله = انده + اله » نیز تخم کل هستی (= انده ) در زهدان ( اله ) هست .« ماهی » نیز که در ژرف دریا نیز درشکمش، تخم همه جهان هستی را دارد ، دارای همین نام سـتـوران ( ستوا + وران) هست .
اندیشه « روئیدن »، با اندیشه « زائیدن » دراین تصویرانتزاعی و تجریدی ، باهم « سنگیده= سنگام » میشوند، که برداشتن گامی بزرگ درگستره اندیشیدن بوده است . « سر انسان= خرد انسان » ، زهدان ، یا هلال ماهیست ، که تخمهائی که همه جهان و زمان و همه خدایان درآنند ، و ازآن میرویند ، و دراین زهدان سر، افشانده شده اند، در روند ، پرورش یافتن است . در زهدان سر( خرد = ماه روشن ) ، ارتا ( هما = سیمرغ = شش ستاره) و بهمن ( ستاره ناپیدا ) ، تخمهائی هستند که بزودی جنین شده ومیزایند . این تصویر از« خرد انسانی » ، تصویری بی نظیردرفرهنگ ایران هست ، که پیآیندهای فوق العاده ژرف و گسترده و جانفزا و شاداب دارد. « هفته = عدد هفت= 7 » که « خوشه پروین در هلال ماه » باشد ، دراصل ، نماد « بُن جهان هستی » بود که با آن ، کار آفرینندگی و روشن شوی و بینندگی آغازمیشد .
ازاین رو هست که نامهای هفته : 1- بهینه و 2- شفوده بود ( برهان قاطع ) . این دونام ، هم معنای « هفته » را دارند ، و هم معنای « حلاج = پنبه زن » را . «حلاج » ، دراصل به کسی گفته میشده است که پنبه را از پنبه دانه ، جدا میکند . این تصویر، درست یکی ازمهمترین تصاویر« جسـتجوکردن آزمودن ورسیدن به معرفت» درایران بوده است. روند معرفت، جدا کردن ، برای دور انداختن و بی ارزش ساختن یکی ، و برگزیدن دیگری نیست . پنبه و پنبه دانه ، هردو ارزشمندند . متفاوت باهمند ، ولی ضد همدیگر نیستند ، بلکه متمم هم هستند ، چون با کاشتن پنبه دانه ، ازسر، پنبه میروید .« حلاج » ، درواقع همان واژه « هیلاج = هیل + آگ » ، یا « هیر+ آگ » است . هیریا ایر، نام پنبه ( غوزه پنبه و پنبه ) است، و آگ ، همه خوشه دانه ها هست . «هیل » نیز ، به زهدان گفته میشده است ، چون هنوز درکردی ، هیلین ، شرمگاه زن است . هیله ، تخم پرنده است . ودرکردی به الک ، « هیله گ » هم گفته میشود، که همان « هیر= هیل + آگ = اک » باشد . الک ، یا هیله گ ، درواقع به معنای جدا کننده زهدان یا غوزه پنبه ، از خوشه دانه هاست . این واژه ، شکل « هیلاج » را نیز گرفته است، که می پندارند ، یونانیست ، و معنای آن را « چشمه زندگی » میدانند ، و گفته میشود که منجمان پارس آنرا « کدبانو » مینامند . ازآنجا که « هیر+ آگ » ، پیکر یابی تصویر « تخمدان با تخمهای درآن » است که تخمها درآن ، در حال تکوینند ، ودر روزگار کهن ، اصل آفرینندگی شمرده میشدند ، دریونانی « هیله » شد ، و سپس بنام « هیولا » ، درفلسفه ایران ازخارج ، وارد گردید ، که به معنای « ماده اولیه » گرفته شد . مقصود از « حلاج = هفته » ، زادن و زادن ازنو ، یا روئیدن و آفریدن و پدید آوردن ازنو بوده است . همانسان که ثریا ( شش تخم گیتی ) درزهدان هلال ماه ، آماده برای زاده شدن و پیدایش میشود ، همانسان ، دانه و تخم ، از زهدان پنبه ، بیرون میآید . آنها پدیده مُردن را نیز، چنین زایشی ازنو میدانسته اند . تابوت یا گاهان ، درست، « فلخم یا فرخم » بوده است ، چون نعش یا مرده ، دانه وتخمست ، و تابوت یا گور زهدان باز زائی است .
« حلاجی کردن » که بدان فلخیدن = فرخیدن هم گفته میشود، موشکافی و دقت کردن و روشن کردن و هویدا کردن است . نام بیرون آوردن پنبه از پنبه دانه ، درعربی ، « تجرید » است ( منتهی الارب ) . جدا کردن ، پنبه از پنبه دانه ، همان روند « بیختن = ویژدن ، وج » است، که پسوند نام « پروین = پرویزن = اپـر+ وج » است . در واژه « اپـر+ وج » ، وج ، معنای « بیختن = بیژن = ویژن » را هم دارد . « اپـر »، درهزوارش ، به معنای « خاک » است ، که هم معنای « آگ = خوشه گندم، وهم معنای ِ هاگ =تخم پرنده را دارد . پس پروین ، معنای پرویزن = غربال= هیله ک = الک را هم دارد، که « تخمها را می بیزد = می افشاند » و « ازپوسته تخم ، جوجه را بیرون میآورد » . بنا براین تصویر، واژه « الک » هم ، باید مرکب از« ال + اک = زهدان + تخم ) باشد .
« بیختن » ، دراصل ، معنای « افشاندن » را داشته است . ماه پروین ، تخمهای خود را پس ازآماده کردن ، مانند غربال ِابـر، میافشاند . چنانکه ابر، باران را می بیزد ، و یا مُشگ، بوی خوش خود را می بیزد . تخمهای جهان که پروین باشند ، در بیختن ، چیزی ندارند که کسی دور بریزد ، و بی ارزش بشمارد ، بلکه دومعنای « زائیدن یا بیرون آمدن از زهدان » و جداشدن پنبه دانه رااز پنبه دارد ، و پنبه دانه را باید ازنو کاشت . روشنی و بینش دراصل ، روند « جدا کردن پنبه دانه ازپنبه » شمرده میشده است. اینست که واژه « فلخ = فرخ » دومعنا دارد . هم به معنای « ابتدا و اول کاراست » ، و هم به معنای « پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن » . نام دیگر« هفته » نیز که « شفوده » بوده است ( برهان قاطع ) با شفش و شفشاهنج ارتباط دارد، که حلاج و کمان حلاجی و مشته حلاجی و نیئی که پنبه های زده را با آن جمع آوری میکنند، کار دارد . « شفوده» نیز واژه ای مانند« فلخوده» ( فرخوده ) است ، و به معنای پنبه ای میباشد که آن را ازپنبه دانه جدا کرده باشند . « روزها » درهرهفته ای ، دانه های پنبه ای هستند که ازیک غوزه پنبه، جدا ساخته میشوند . درواقع پیدایش زمان ، پدید آمدن تخمه های آفریننده هست . زمان ، معنای « چیزی را که فانی میشود » ندارد . بلکه وارونه آن ، هر رزو، تخمی است که درخود امکانات فراوان برای روئیدن دارد . هفت = هفته ، یا خوشه پروین= کالک ( زهدان+ تخمه ها ) = پرویزن ، هم معنای « پیدایش و زادن و نوزائی » ، وهم معنای « روشن شدن و بینش یافتن » را داشته است . کلمه « الک ، که غربال باشد » نیز، که از « ال » ساخته شده است ، نماد خدائیست که خوشه وزهدان ست، و خود را میافشاند .
پروین = اپر+ وج = خاک بیز= دانه بیز، اصل آفریننده و اصل بینش وروشنی شمرده میشده است . این روند شناخت ، سپس دراثر آمدن مفهوم زرتشت از روشنائی ، تغییر کرد، و شناختن ، جدا کردن دوچیز ازهمدیگر شـد که باهم، تفاوت ارزشی یا گوهری دارند . مثلا مولوی میگوید :
پرویزن است عالم ، ما همچو آرد دروی
گر بگذری ، توصافی ، ورنگذری ، سپوسی
سپوس ارچه که پنهان شئ میان آرد چو دزدان
کشاند شحنه دانش ، زهرگوشه به پر.ویزن
ویا بیختن با پرویزن ، روند مردن و فانی شدن را نشان میدهد. مثلا ناصرخسرو میگوید :
دهربه پرویزن زمانه فرو بیخت
مردم را ، چه خیاره و چه رذاله
یا حافظشیرازی میگوید :
سپهربرشده ، پرویزنیست خون افشان
که ریزه اش، سرکسری و تاج پرویزاست
یا مولوی درمثنوی میگوید :
دانه لایق نیست درانبارکاه کاه را انبار گندم هم تباه
نیست حکمت این دورا آمیختن
فرق واجب میکند دربیختن
این تحول معنای « پرویزن و بیختن » ، پیآیند مبارزه موبدان زرتشتی با « پیدایش جهان و خدایان و زمان ازخوشه و زهدان » بود . هلال ماه ، تبدیل به « داس برنده زمان = دهر» شد که بجای پروردن زندگی و آفریدن ، میکشد و درو میکند . زهدان را تبدیل به « داس = دهر» کردند . « زمان » که با تصویر ماه رابطه تنگاتنگ داشت ، اصل بریدن و پاره کردن گردید .
شیخ عطارنیز در منطق الطیر، روند بیختن را که پیکر یابی جستجو کردن باشد، درنخستین مرحله، که طلب باشد، بکارمیبرد . اینکه باریدن ابر، که بیختن خوانده میشود ، معنای اصلی بیختن را نشان میدهد. ابر دربیختن باران ، و مشک ، دربیختن بو ، ماهیت ابر و مشک را پدیدارمیسازند .رسیدن به معرفت ، جدا کردن پنبه از پنبه دانه ، کودک ازمادراست ، نه طرد یکی و انتخاب دیگری .
برگردیم بدین نکته بنیادی که چرا « ماه پر» ، سنگ شدن و جفت شدن « هلال ماه با خوشه پروین » است . رد پای این اندیشه ، در نامهای ماه پر، باقی مانده است . چنانکه به ماه پـُر، هم « شش انداز» و همچنین، « سیم جاورس دار» میگویند . به اقتران هلال ماه با پروین ،« قوناس » گفته میشد که همان « قوناخ = قنق » باشد . معانی قوناخ 1- جاورس( خوشه ارزن= پگ ) 2- مهمان 3- خانه ومنزل است . همچنین واژه قوناس ، شکل « جناح » به خود گرفته و باقی مانده است که به دوبال پرنده گفته میشود ( تجسم اندیشه یوغ = سیم ) و هم به « راسن » گفته میشود که ازجگر ِ گـُش ( گاوی که نماد همه جانهاست ) میروید و جگر، اینهمانی با بهمن دارد ( حسن بک اوتی ، حسن بک =اسن بغ =سنگخدا = خدای امتزاج واتصال).
ماه ، سیم یا « اسیم » یا یوغیست که درخود ، خوشه (گاورس، نوعی ارزن ) دارد. یا ماه ، شش انداز است .« انداز» ، باید سبک شده « انداجک = انده + جک ، جک = جوگ = یوغ » باشد .
« شش انداز»، به معنای شش تخم ( انده ) باهم جفت است ، که « ارتا ی خوشه » میباشد . یکی از نامهای « خوشه » ، « هوسرو» است ، که هم تبدیل به « خـُسرو » شده است، وهم تبدیل به « خـَسرو ، مادرزن وپدر زن » گردیده است . این واژه را معمولا وبه غلط ، به « نیک مشهور» ترجمه میکنند ، درحالیکه به معنای « هو+ سرو = شاخ یا نای به = زهدان آفریننده » است . ارتای خوشه ( سیمرغ = 6) ، و بهمن= 1 که باهم، پروین ، و تخم همه جهان وزمان و خدایاننند ، هفتی= 7 هستند که بُن همه هستان هستند . برای طرد و حذف ونابود کردن این « خوشه هفت تخمه » ، که جهان وخدایان و زمان ( هفت سپهر، ) ازآن میروئید و میزائید ، الهیات زرتشتی ، از خدایانی که زرتشت درگاتا ازآن نامبرده واندکی بیش ازده تاهست ، هفت تا را بنام « امشاسپندان » برگزیدند ، تا آنها را جایگزین تصویر پروین دراذهان سازند، و هفت شخص ، جانشین هفت تخم گردد، تا اندیشه آفریدن ، از راه رویش وزایش را بزدایند، و اندیشه آفرینش را از راه خواستن ( اراده ) و « همه آگاهی و پیشدانشی » ، جایگزین آن سازند .
طبعا موبدان زرتشتی تا توانستند، تصویر« اقتران ماه با پروین » را که پیکر یابی اندیشه « پیدایش جهان و خدایان وزمان، از تخم » هست ، زشت یا مسخ ساختند . پرویزن که همان پروین است ، بجای چشمه زندگی ، اصل مرگ ساخته شد .واین معنا هست که در ادبیات ما بازتابیده شده است . چنانچه حافظ میگوید :
سپهر برشده ، پر ویزنیست خون افشان
که ریزه اش ، سر کسر و تاج پرویز است
یا ناصرخسرو گوید :
دهر، به پرویزن زمانه فرو بیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله
ولی برغم این مسخسازیها ، رد پای اندیشه اصلی نیز، آمیخته با همین تحریفات، باقی مانده است . ازجمله رد پاهای آن ، دو تصویرست که درگرشاسپ نامه اسدی طوسی بیادگار مانده است . دراین تصویر، هفت تخم پروین ، هفت میوه گوناگون درخت است، و هلال ماه (= ماه نو ) تبدیل به« داس » شده است . اقتران هلال ماه با پروین ، نه تنها ، سرچشمه زندگی ( هیلاج ) نیست ، بلکه سرچشمه مرگ شده است ، و باید این درخت را نفرین کرد . درحالیکه این « هفت میوه » ، میوه های منسوب بخدایانند و درآئین های دینی واجتماعی نقش بزرگی را بازی میکرده اند . افزوده براین ، خود این میوه ها درهمین داستان ، بهبودی بخشنده بیماران بشمار میروند . گیاهانی که اینهمانی با اقتران ماه وپروین داده میشوند ، مُخـلـِـّص = جایگاه نجات و و راه نجات و پناهگاه و ملجاء ورهائی بخشنده و آزاد سازنده و پادزهر همه زهرها خوانده خوانده میشوند ( = بوختار) و ازخود همین نام میتوان دریافت که « کرم هفتواد » که همان « هفت بوختان » است ، پروین یا بهمن وهما بوده است که دین مردم پارس بوده است ، و این نخستین خیزش برضد اردشیر بابکان وسلطه دین زرتشتی برایران بوده است. نا م بزرگمهر نیز ، بزرگمهر بوختکانbuxtakan بوده است . نام بوشهر ، دراصل بوخت اردشیر buxt artaxsher بوده است . نام « ماه پروین = جدوار» ، مخلص الارواح ، مخلص الاکبر( ساطریوس ) است ، ومخلصه ، تریاق همه زهرها است که ازهمه زهرها خلاصی میدهد . بدینسان ، خرد ِ انسان ، که « ماه پروین » شمرده میشد ، رهائی بخشنده و آزاد سازنده ازهمه دردها بشمار میرفته است .
درگرشاسپ نامه اسدی ، درباره « درختی که هفت گونه بارش بود » چنین میآید :
به شهری رسیدند « خــرّم » دگر
پرآرایش و زیب و خوبی و فـرّ
زبیرونش، بتخانه ای پر نگار برو بیکران بُرده گوهر بکار
نهاده درایوانش، تختی ز عاج
بتی دروی از زرّ با طوق وتاج
درختی گشن ، رسته در پیش تخت
که دادی بر، از هفت سان ، آن درخت
زانگور و انجیر و نارنج و سیب
زنار و ترنج و به ِ دلفریب
نه باری بدینسان ببار آمدی
که هرسال بارش دوبار آمدی
هرآن برگ، کز وی شدی آشکار
بُدی چهرآن بت ، برو بر ، نگار
زشهر، آنکه بیمار بودی و سست
چو خوردی ، ازآن میوه ، گشتی درست
درخت ِ« بــه » ، منسوب به « بهمن » است، چون بنا بر بندهش ، ازپیوند دودرخت بوجود میآید . درخت دوبن جفت ( نروماده ) است که در بندهش do bazagaan نامیده شده است ، و آن را بطور نامفهوم ، به « دوبخشی » ترجمه کرده اند . آنگاه ، هلال ماه ، تبدیل به داس ( دهر) مرگ میگردد .
بروچون مه نو ، یکی داس بود
که تیزیش ، مانند الماس بود
کسی کو شدی پیش آن بت شمن
فداکردی از بهر او ، خویشتن
بن داس درنوک شاخی دراز
ببستی و زی خود کشیدی فراز
فکندیش درحلق ، چون خم شست
به یک ره ، رها کردی آنگه زدست
سرش را چو گوئی برانداختنی
چنین خویشتن را فدا ساختی
آنگاه گرشاسپ که البته خودش دراصل ، معتقد به اقتران ماه با پروین بوده است ، وپیشوند نامش ( کرش) با کاهش ماه کاردارد ، دراینجا وارونه رفتار میکند و
هم ازکار آ ن داس برخیره ماند
برآن بت ، بـنـفریـد و ، و زآنجا براند
درگرشاسپ نامه ، در« پرسش دیگر از برهمن» ( ص 317 ) که درواقع همان پرسش از « بهمن » است ، هلال ماه ، مرغ مرگ میشود که برهفت خوان جانها (خوشه پروین ) نشسته است و برغم اینکه همیشه آنها را میخورد و لی هرگز، سیر نمیشود و هرگز ازپیدایش ِجانور، نمیکاهد .
دگرگفت برهفت خوان ، پرگهر ( پروین )
چه دانی یکی مرغ ، بگشاده پر ( هلال ماه )
کجا خورد ِ آن مرغ ازآن گوهرست
خورش نیز هر چند افزونتر است
نه گوهر همی کم شود درشمار
نه سیر آید آن مرغ بسیار خوار
ازکاربرد واژه « هفت خوان » میتوان حدس زد ، که هفتخوان رستم ، ازهمین جا برآمده است . هفت خوان دراینصورت به معنای سلوک درگستره ِ تخمهای گیتی بوده است .
برپایه این تصویر تازه ازپروین و هلال ماه است که حافظ دراین بیت میگوید :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو ( مرگ )
بدینسان با این تحریف ، « اصل پیدایش جهان و زمان وخدایان ازخوشه درزهدان » ، تبدیل به « اصل پیدایش مرگ و فنا » میگردد . البته با چیرگی این تصویر تازه ، تصویر« خرد انسان » که همین اقتران ماه با پروین بود ، گزندی مهلک می بیند . چون خوشه شش دانه پروین ، هم نماد « اصل مهر» بود ، و هم شش دانه پروین ، تخم کل جهان هستی و خدایان وزمان بود . خرد ، داسی میشود که ازاین پس ، جهان و خدایان و زمان و تجربیات خودش را ، ازهم می برد وپاره پاره میکند . خرد ، ازاین پس نا آگاهانه ، پرویزن ، به معنای « برّنده و جدا سازنده و تجزیه کننده » هست . خرد ، پدیده های جهانی را دیگر در آغوش مهر نمیگیرد، که به پرورد ، بلکه « مرغ مرگ » است که کارش خوردن همه دنیای زنده است . این تحول تصویر « هلال ماه » ، از زهدان ، به داس = دهره ، سبب دگرگونه شدن ماهیت خرد و بینش وبرخورد با کل پدیده ها و رویدادهای جهان و تاریخ میگردید . چون دراصل ، خرد ، زهدانی ( هلال ماهی) بود که تخم همه جهان وخدایان وزمان را درخود ، میپرورد و نگاه میداشت ، و ازهرگزندی ، مصون میداشت . همه را درآغوش مهر خود میگرفت . اکنون این هلال ماه ( خرد ) ، تحول به ارّه وچاقو( چاک = شق کننده ) و اصل دریدن ( دهره = دره ) یافته است که برای شناختن ، چیزهارا ازهم اره میکند و میبرد و شق یا چاک میکند . مفهوم زمان این خرد ، « دهره = اصل دریدن» است ، که تولید « درد » میکند ، وبرای غایت شناختن ، همه جهان جان را میآزارد . ناگهان نا آگاهبودانه ، خرد ، به خودی خودش ، « اژی = اژدها = اصل آزارجان » میگردد . خرد ، درشناختن ، اژدها ( ضحاک ) میشود . خرد ، آنچه را میبرد ، بیگانه میسازد ، و نفرت به بیگانه پیدا میکند . هرچیزی را که ازهم میشکافد ، ضد میکند . خرد ، در روند ِشناختن ، تاهلال ماه بود ، دایه همه چیزها بود ، و حالا که درشناختن ، داس ودهره شده است ، اژدهائی شده است که با دندانهایش میدرد ، وبه خود ، حق دریدن میدهد . ازاین پس، تنها در دریدن و درد آفریدن ، میتوان شناخت.